گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

عبور از درانجیر (3)

این پست رو میخوایم تقدیم کنیم به شهید نصرالله میرجلیلی عموی بزرگوار دوست خوبمون که تو این سفر نقطه اتکایی برای همه ما بود. 

 

روز سوم تو یه کویر بی انتها در حالی که محمد شاهکرم انگشتهای پاش یخ کرده بود بیدار شدیم. قبل از ما البته محمد بیدار شده بود و از طلوع عکاسی میکرد. نصرالله خان هم نمازشو خونده بود و داشت کنار آتیش خمیازه میکشید. ندا هم که خوابالو تشریف داشت تو چادر خوابیده بود و هیچ بیدار نمیشد. 

 

شاهکار شاهکرم

 

علی و سپیده آتش رو روبراه کرده بودند و علی هم تو اون ظرف سم اش چایی درست کرده بود! نه بابا سمی نبود ، ظرفش مال سم کشاورزی بود. نان و چایی خوردیم و چادرارو جمع و جور کردیم و راه افتادیم.  

مسیر ما به سمت ------- بود. راستش خودمونم نمیدونستیم بریم به سمت مسجد حضرت ابوالفضل یا بریم به سمت جاده. یا اصلا امروز بمونیم تو بیابان و فردا بریم به سمت یکی از این دو جا. راستش تا عصری هم سر این موضوع هی توافق کردیم و نکردیم. 

این روز از جالب ترین بخشهای سفر ما بود چون عوارض بسیار فراوانی رو تو کویر دیدیم که جالب و شگفت انگیز بود. 

 افتادیم پشت سر هم و تو کویر تخم مرغی طی مسیر میکردیم. سپیده مثل همیشه و برخلاف انتظاری که گاهی از دخترها هست با فاصله 5/1 تا 2 کیلومتر جلوتر از بقیه میرفت بعد محمد و علی . بعد نصرالله و در نهایت آرش و ندا . کم کم کویر تخت شد و شنی شد و ناگهان به شکلی که میشد مرز اونها رو مشخص کرد رنگ کویر سفید شد. البته سفید که نه نخودی رنگ.  

رد پاهامون یه خطی رو بدن کویر مینداخت انگار پوستش رو داشتیم خراش میدادیم. ( هنوز صدای خش خش گام برداشتن تو اونجا تو گوشم زمزمه میکنه و منو مدهوش خودش میکنه )   

 

 

 

خدا رو شکر میکنم که دوستان خوبی به بنده عطا کرده . دوستانی که بیاد آوردنشون حال آدمو جا میاره .   

تو مسیر رودخانه های خشک شده با بستری نمکی و ورآمده که شکل های جالبی پیدا کرده بود حسابی توجه مارو جلب کرد و عکس های قشنگی هم محمد ازشون تهیه کرد. 

نکته جالب بعدی دیدن ردپای یوزپلنگ بود که یکی از زیستگاهاش همین دره انجیره . منطقه بافق. 

اینم ردپای یوزپلنگ ( البته اگه درست تشخیص داده باشیم.)   

 

دیدن این ردپا بسیار هیجان انگیز بود . چون روی بستر یه نهر تازه خشک شده افتاده بود و هنوز خاک نمناک بود. و این احتمالا نشون میداد شاید یک ساعت پیش از اونجا عبور کرده باشه.   

 هوا کم کم گرمتر میشد تا جایی که تا حدودی بچه ها رو خسته میکرد. منم که اینجور موقع ها معمولا همش به مسائل مختلف فکر میکنم تو فکر سیصد تا چیز بودم که یکهو یه چیز شگفت انگیز توجهمو به خودش جلب کرد. 

راستش تا دو سه ثانیه اول تصور کردم توهم زده شدم و دارم رویا میبینم . اما نه واقعی بود ...... 

شاید درست حدس زده باشید. ما به یه نهر رسیده بودیم. کنار نهر هم چندتا علف سبز شده بود و تو این کویر دست تنگ رنگ ، چشم آدمو نوازش میکرد.   

جواهر در کویر 

 

آب خیلی خوبی هم داشت چون طعم اون رو چشیدم و خیلی هم شور نبود. خیلی دوست داشتم یه بالون بود که میتونستم از بالا این نهر رو ببینم و بدونم از کجا میاد و به کجا میره.  

علی قبل از همه مثل بزکوهی پریده بود رفته بود اون ور رود نشسته بود و با لبخند همیشگی مارو نگاه میکرد ( تو عکس کاملا معلومه )  

تصمیم گرفتیم کوله ها رو بدیم اونور بدیم به علی و تک تک از رو نهر بپریم. همه با تلاش پریدن بجز ندا که چون کوچیک تر از همه بود افتاد تو رود و حسابی رفت تو گل ها  

آی خندیدم آی خندیدم.  

 به راهمون ادامه دادیم. هوا حسابی گرم شده بود . سپیده که از همه جلوتر بود و به سختی هم دیده میشد رفت و زیر یه تاغ نشت  ( نوعی از درختان کویری ) و یک ربع بعد ما هم رسیدم و با ابتکار علی سایبانی درست کردیم و زیرش نشستیم. عجب حالی هم داد.

حالا برای اینکه بازم منتظر بمونید بقیش بمونه واسه قسمت بعد.

عبور از درانجیر (2)

فردای اون روز صبح زود در حالی بیدار شدیم که محمد مشغول عکاسی از طلوع بود. انصافا هم عکس های زیبایی میگیره. 

پس از صرف صبحانه ای که زوج ماجراجو ( علی و سپیده ) تهیه کردند ( پنیر و نان خشک ) و بعد از جمع و جور کردن چادرها به راه افتادیم . اوایل تو جاده ای حرکت میکردیم که مارو به حسن آباد میرسوند. تو این مرحله از سفر خداییش احساس کردم چه حیف شد وقتمو گذاشتم اومدم جاده نوردی.!!! چون هدفم از این سفر رفتن به جایی بود که هیچ کس نباشه تا آرامش طبیعت رو با تمام وجود احساس کنم.    

ندا

دم دمای ساعت یازده رسیدیم به روستای حسن آباد ( روستای حسن آباد روستاییه که آب انبار داره ، نخلستان داره و یک خانواده کوچک هم اونجا به همراه بزها و شترهاشون زندگی میکنند. ) یک مدرسه هم داشت که متاسفانه تبدیل به آغل شده بود. ) همون جا بعد از تهیه چند تا عکس و فیلم مستند راه افتادیم و رفتیم تو نخلستان نشستیم و چایی خوردیم. نصرالله هم که هی نماز میخوند اونجا فکر کنم چهل رکعتی مهمون خدا شد. « آخرشم هم فهمید هنوز اذان ندادن »  

 چقدر خندیدم خدا میدونه. 

بالاخره تو جاده ادامه مسیر دادیم و رفتیم به سمت چاه زمزم . گرچه هیچ وقت این چاه رو ندیدیم اما تابلوشو که دیدیم. تو راه هم با چند تا مامور برق آشنا شدیم . در مورد این قسمت مسیر باید بگم مردم سخت کوش بافقی بیابانهای اینجارو به مزارع پسته تبدیل کردند. پر از درخت پسته است.   

تو آخرین پیچ جاده بنده پیشنهاد دادم که به جای ادامه جاده بریم به سمت چپ و وارد بیابان ها بشیم . بچه ها هم که لطف داشتند قبول کردند و رفتیم به اون سمت . 

ده دقیقه ای نگذشته بود که با مناظر شوره ای بیابان تنها شدیم. این نوع کویرها اصطلاحا به کویرهای تخم مرغی معروفند ( چون سطح شون مثل شانه تخم مرغ میمونه ) گرچه راه رفتن روی این سطح ناهموار سخته . اما لذت کویر همه اینها رو از یاد آدم میبره .  

به نظرم اومد اینجا در فصولی از سال نه تنها مرطوبه بلکه سیلابی هم میشه چون نی هایی رو دیدم که نمیتونست عاملی غیر از سیلاب داشته باشه.  

دم غروب در حالی که کمی خسته شده بودیم به دنبال جایی مسطح برای چادر می گشتیم که اتفاقا خیلی زود هم پیدا کردیم. و همون جا چادر زدیم . درختچه های کویری دویست متر اونطرف تر بود و چوبی برای آتش هم تهیه کردیم.  شام اون شب خیال انگیز بود . « سوپ سپیده ای » . خداییش عجب خوشمزه بود. سپیده گوشه چشمی به قابلمه سفری اش انداخت و جادو کرد.  

بعد از شام هم علی بیکار نموند و چراغ فرفره ای هایی که تهیه کرده بود رو به آسمون فرستاد. کار خارق العاده ای که حسابی به شب زیبای کویری رنگ داد.  

شب هم در چادر از فرط خستگی زیر یه عالمه ستاره بیهوش شدیم تا صبح.

 

 

نمایشگاه عکس طبیعت و صلح

سلام. ما تصمیم داریم تو بهار ( احتمالا خرداد ماه ) یه نمایشگاه عکس برگزار کنیم. با امید به اینکه همه کسانی که در راه صلح قدم برمیدارند پایدار باشند. 

 

عبور از کویر درانجیر (۱)

مثل همه سفرها من نمیتونم تک تک نکات سفر رو براتون شرح بدم. اما سفرنامه عبور از کویر درانجیر روی کاغذ موجوده و در صورتی که هرکسی نیاز داشته باشه میتونه درخواست کنه تا براش کپی تهیه کنم و بفرستم.  

برنامه عبور از کویر درانجیر روز ۷ فروردین ۱۳۹۰ خورشیدی از روستای باقرآباد شروع شد . تو این برنامه محمد . علی . سپیده . نصرالله . ندا و آرش شرکت کردند. که البته دوتای آخر اعضای گروه هستند. اولین مقصد ما تپه شنی یا تلماسه های صادق آباد بود که البته به تازگی به عنوان یک پایلوت گردشگری در منطقه اون رو تجهیز کردن. اما متاسفانه مثل خیلی از کارهای سازمان میراث فرهنگی خیلی گل درشت و غیرکارشناسانه است. روز اول متاسفانه به دلیل نداشتن آب ساعتی معطل شدیم تا نهایتا در ساعت چهار و پنج به سمت غرب تلماسه ها حرکت کردیم. مناظر فوق العاده شگفتی پیش روی ما بود . نخلستانهای بسیار زیبا و جالب در مسیر قابل دیدن بود که از میان آنها گذشتیم. اما به دلیل اینکه دیر حرکت کردیم در انتهایی ترین قسمت تلماسه ها اتراق کردیم و چادر زدیم. 

 

uf,v hc nvhk[dv 

اون شب شب خیلی زیبایی برای همه ما بود . چادر زدیم و علی آتشی برپا کرد .شام هم نان و ماستی خوردیم و زیر یک عالمه ستاره به خواب رفتیم.

کتاب الکترونیکی

سلام. تو سفرمون به یزد نسیم و جعفر رو ملاقات کردیم و یک روزی رو هم باهم بودیم. تو این ملاقات جعفر محبت کرد و نمایندگی فروش کتاب الکترونیکی سفر دور دنیاشون رو به ما داد.  

حالا دوستانی که تو هرکجای ایران زندگی میکنند. (  همه جا به جز تهران ) میتونن برای هر کتاب الکترونیکی مبلغ  ۵۸۰۰۰ ریال ( بهای پشت جلد ) و ۱۰۰۰۰ ریال هزینه پست رو به حساب ۰۱۰۰۶۴۳۵۹۹۰۰۲ بانک صادرات با شماره رو کارت ۶۰۳۷۶۹۱۱۱۱۳۲۴۱۳۳واریز کنند تا براشون ارسال بشه . ضمن اینکه بعد از واریز حتما با شماره ۰۹۱۸۹۱۱۱۳۵۴ تماس بگیرید و آدرستون رو بفرمائید . لازم به ذکره اگه تو همدان هستید نیازی به ارسال هزینه پست و بقیه تشریفات نیست. کافیه زنگ بزنید تا به دستتون برسونیم .  فقط یک چیز : شما با خریدتون باعث میشید هزینه چاپ کتاب سفرنامه هم تامین بشه و به زودی شاهد چاپ این کتاب ارزشمند که دوساله منتظرشیم باشیم.