گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

عبور از درانجیر (4)

با سایبانی که علی درست کرده بود حسابی تونستیم استراحت کنیم. ناهار اون روزمون مثل چند وعده قبلی نان خشک و ماست بود که عجب حالی هم داد. علی کمی هم دوغ درست کرد و داد خوردیم. که اونم خیلی خوب بود . نصرالله ، علی ، آرش و محمد به همراه ندا و سپیده دراز کشیدیم تا کمی خستگی از تن بیرون کنیم.

باد گرم تندی میوزید که سایبان چادر رو هی تکون تکون میداد. 

بعد از یک ساعتی جمع و جور کردیم و به راه افتادیم . با پیشنهاد علی از دره ای که سمت چپ ما بود گذر کردیم. 

بعد ساعتی رسیدیم به جایی که بعدها اسمشو دره نگین گذاشتیم. چون دره پر بود از سنگ ریزه های رنگی. نصرالله و محمد و آرش شروع به جمع کردن سنگ های رنگی کوچکی کردند. من ( آرش ) هم چندتا سنگ زرشکی با خودم آوردم که اسمشونو گذاشته بودم سنگ موفقیت ( البته این سنگها رو به چند نفر دادم و چند روز پیش ازشون شنیدم واقعا تو کارهاشون موفق شدند ) 

عجب جای زیبایی بود این دره نگین. مثل همه قسمتهای پر از شگفتی کویرهای ایران. 

متاسفانه دویست سیصد متر بعد به جایی رسیدیم که زباله های پلاستیکی دیده میشد و علیرغم چیزی که من فکر میکردم که جاده نزدیکه اصلا هم نزدیک جاده نبودیم و این نشون میده زباله های پلاستیکی ما تا چه مسافتی رو به همراه باد آلوده میکنند و چه جاهای دورافتاده ای رو درمینوردند. رها سازی زباله به نظر همه هم فکران ما یکی از احمقانه ترین و زشت ترین کارهاست. کاری که خیانت بزرگی به تمامی گذشتگان که زمین رو پاک به دست ما رسوندند و تمام آیندگان که بعدها ما رو نخواهند بخشید به حساب میاد.

پس از یک ساعت دیگه وارد محوطه کلوتک ها شدیم که البته در نوع خودش کم نظیر بودند. این کلوتک ها نشون میدن که اینجا هم روزگاری بستری از یک دریای بزرگ بوده

در ادامه به دره هایی رسیدیم که سنگ های تخته ای فرسوده شده ای داشت که مثل شیشه شفاف بودند و به نظر نوعی سیلیس می آمدند.

از این سنگها نمونه هایی برای کلکسیون سنگ و خاک آورده شد. در کل نمک ، شن و چند نوع سنگ نیز آورده شد که امیدوارم روزگاری به درد علاقمندان به شناخت کویرهای ایران بخوره.

حرکت پیوسته ما تا دمای غروب ادامه داشت تا اینکه یک ساعت قبل از غروب از دور منارهای مسجد حضرت ابولفضل رو دیدیم و تصمیم برا این شد که تا شب خودمون رو به مسجد برسونیم. 

مسجد حضرت ابولفضل در میانه راه یزد به بافق در کنار کاروانسرای کرمانشاهان قرار داره و محلی برای استراحت و نماز رانندگان به حساب میاد. 

کمی اتراق کردیم و خستگی در کردیم. هر دو پاهای قریب به اتفاق ما تاول های خشگلی زده بودند و گواهی پیاده روی طولانی در زمین های گرم میدادند.

حالا تا همین جا که ما نشستیم و خستگی در میکنیم و آبی میخوریم بمونه تا بعد  

عکس ها  رو هم زودی میذارم

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 16:49 http://ندارم

من میخوام تو برنامه های شما شرکت کنم ولی نمیدونم چطوری!
میشه راهنماییم کنید.

لینک عضویت تون کار نمیکنه!
هیچ راه تماسی پیدا نکردم.

لطفا راهنماییم کنید.

سلام. ممنون که به وبلاگ ما سرزدی . مریم جان برای شرکت در برنامه های ما لطفا مشخصات و شماره تماس خودتون رو برای ما بفرستید. به همین جا. تا با شما تماس گرفته بشه. ضمن اینکه در صورت ارسال مشخصات و شماره تماس شما به هیچ عنوان در بخش نظرات نمایش عمومی نمیشه. موفق و پیروز باشد.

شرف فرزانه دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:26

وااااااای چقدر کار جالبیه که آدم به مسیر هایی که میره خودش اسم بذاره!!! تا حالا به این امکان فکر نکرده بودم... زین پس من هم بنا به میل خودم اسم گذاری می کنم دنیا رو...

باز تکه ای از طبیعت رو جدا کردید واسه کلکسیون؟؟؟!!!

از ترکیب "تاول های خشگل" خیلی کیف کردم.

آفرین. موفق و همیشه درمسیر باشید.

نصراله پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:35

سلام آرش جان
مثل همیشه قشنگ بود و پر از خاطراتی که شنیدن و خوندنشون به آدم انرژی مضاعف برای ادامه سفر میده

فقط یادت رفته بنویسی از بالای اون کلوتک ها تو بودی که دو تا مناره ی مسجد ابوالفضل را دیدی و من هنوز متحیر از اینم که تو چجوری اونا رو دیدی !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد