در آغوش خلیج پارس (2) قسمت اول داراب

 ۲۹ فروردین

وقتی رسیدیم به داراب ظهر شده بود و هوا حسابی گرم بود . خوب تا بحال ما سفر به داراب نداشتیم و این شهر رو نمیشناختیم . اما یه دوست خوب تو این شهر داشتیم که از قبل باهاش هماهنگ کرده بودیم. حامد حسینی عزیز .   

جالب این بود که وقتی رسیدیم داراب همه از ما می پریدن شما مهمان آقای حسینی هستید. مثل اینکه حامد همه مردم شهر رو خبر کرده بود. اما نه این بخاطر اون نبود. حامد و پدرش مردمان محترم و شناخته شده ای در داراب بودند که همه بخاطر اونها مارو تحویل میگرفتن.  

در همین حین یه 206 سفید اومد کنار ما و به ما گفت بیایید دنبال من!!! 

ما هم که از همه جا بیخبر به هم گفتیم این کیه دیگه بیاییم دنبالت که چی بشه؟ اصلا کی هست این؟ 

اما یه حسی میگفت که بریم. بعد اینکه رفتیم 206 دوباره ایستاد و از ما پرسید ناهار خوردید ؟ گفتیم نه گفت : یه رستوران هست بیاید ببرمتون اونحا. ما هم مثل 3 تا بچه خوب رفتیم دنبالش و مارو برد رستوران شاطر عباس. 

گفت هرچی خواستید بخورید. منم که یه بوهایی برده بودم  وقتی رفت زود پریدم غذا سفارش دادم و زودم حساب کردم . ناهار خوبی بود ( برنج و خورشت ) ناهار رو خورده بودیم که یکهو حامد حسینی که تو راه داراب شیراز بود رسید و اومد سروقتمون و همون جا بود که برای اولین بار حامد رو دیدم و مثل دوتا برادر که سالها از هم دورند همدیگرو در آغوش کشیدیم. 

چه حال خوبی داشت اون لحظه . حامد رو دوسال بیشتر بود که میشناختم اما از نزدیک ندیده بودمش.  

بعد اون موقع بود که فهمیدم اون آقاهه که لیلی به لالا ما میذاشت دوست خوب حامد هست که سفارشات ایشون رو با کمال بزرگواری انجام میده. اسمشم بابک خانه. 

همون جا بود که پیشنهاد شد بریم و دوچرخه هارو بذاریم خونه حامد اینا و از اونجا بریم مسجد سنگی رو با ماشین ببینیم.  

اطاعت امر کردیم و بعد از گذاشتن دوچرخه ها در منزل حامد جان راهی مسجد سنگی شدیم.