در آغوش دریای پارس (4) ابرکوه تا پاسارگاد

صبح زود بود و شب قبلش رو تو یه پارکی که کنار فرمانداری ابرکوه بود گذرونده بودیم . پارک قشنگی بود . پر از درختان صنوبر. شب که رسیده بودیم ابرکوه با وجود اینکه خیلی خسته بودیم. اما چادرهامون رو زدیم و شام درست کردیم. چندتا از بچه های این شهر هم اومدن و با هم حرف زدیم . ابرکوه رو خودم دوبار قبلا اومده بودم اما تا به حال با دوچرخه اینجا نیومده بودم .  

 

بوستانی در ابرکوه -یزد 

بلند شدم و رفتم آب آوردم و چایی درست کردم . ندا هم کم کم بیدار شد و کمک کرد تا صبحانه رو اماده کنیم. اما فرهاد بیدار نمیشد. صبحانه که آماده شد رفتیم و بیدارش کردیم که بابا پاشو زودتر راه بیفتیم جاده طولانی و راه زیاد . ما میخواستیم تا پاسارگاد بریم و با توجه به نوع مسیر زمان زیادی میبرد تا اونجا.   

بعد از صبحانه وسایل رو جمع کردیم و رفتیم به دیدن سرو پیر ابرکوه که شهرت جهانی داشت. سرو ابرکوه بین 4000 تا 8000 سال سن داشت و از جمله پیرترین جانداران در حال زیست جهان است . یکی از کارهای خوب شهرداری ابرکوه همین کشیدن دیوار از شمشاد دور این درخت بزرگ و زیباست. با توجه به اینکه سرو پیر ابرکوه ثبت جهانی یونسکو شده است اینکار که برای حفاظت از پیرترین جاندار ایران است قابل تقدیر میباشد.  

سرو پیر ابرکوه   

کنار سرو چندتا عکس گرفتیم . داشتم به این فکر میکردم که این درخت چه چیزهایی دیده به خودش. شروع تمدن در این مناطق و زندگی انسان در دشتها. حکومت قدرتمند هخامنشیان . ورود اسلام به ایران. حمله مغولها . حکومت صفویان و ....  

به این فکر میکردم که شاید دانه این درخت رو یک پرنده در خاک کرده باشه و چی میدونست این دانه ای که میکاره درختی رو به وجود میاره که هزاران سال سایه بر رهگذران خودش ارزانی میکنه.  

بعد از دیدن سرو راه افتادیم بریم به سمت استان زیبای فارس. این جاده خیلی خاطره انگیز بود . ده پانزده کیلومتری رفته بودیم که دیدیم باند جدیدی دارن برای جاده میسازن و آسفالت هم شده بود و ما هم خدا خواسته رفتیم تو این جاده که ماشین رفت و آمد نمیکرد و خیلی حال میداد.  

 

   

مسیر اما کمی گرم بود و خشک . خوب البته این مسیر از ابتدای سفر همش مسیرهای خشک و گرم بود. اما خوب از اینجا کم کم داشتیم گرمای جنوب رو تجربه میکردیم . ضمن اینکه داشتیم هر روز به تابستان نزدیک تر میشدیم . روز 25 فروردین بود و بهار جنوب. 

ظهر شده بود و فرهاد پیشنهاد داد جایی رو پیدا کنیم و ناهاری بخوریم . دور و بر جاده اما همش خشک بود . دو سه کیلومتر رفتیم تا یک درخت بزرگ در کنار جاده تو یه مزرعه گندم پیدا کردیم و یه راست رفتیم زیرش . عجب درختی بود. حسابی زیرش خنک بود. ناهارمون هم ماست و نان و میوه و کنسرو بادمجان بود. جاتون خالی.  بعد ناهار هم یه استراحت کوتاه ...   

 

  

بعد از ظهر رو همش رکاب زدیم و چندتا روستای سر راه رو هم دیدیم. البته متاسفانه به دلیل رو آوردن روستایی ها به معماری مزخرف سنگ و آهن دیگه اون زیبایی خاص روستاها کمتر دیده میشه مخصوصا روستاهایی که به جاده های اصلی و شهرها نزدیک ترند. ما از این بابت سالها بعد به خودمون خرده خواهیم گرفت که چه چیزهای ارزشمندی رو از دست دادیم. 

دم غروب بود که رسیدیم به روستای زیبای پاسارگاد و چه مردم مهربان و خوبی داشت . با توجه به اینکه این مردم سالهاست که در برخورد با سیاحان خارجی و ایرانی هستند اما اون صداقت و صمیمت و مهمان نوازی خاص روستایی رو حتی از ما چند دوچرخه سوار دریغ نکردن. یادمه اونجا نان خریدیم و مقداری آذوقه و چقدر نانوا و فروشنده با ما با محبت رفتار کردن.  

 

دوست داشتیم زودتر به انتهای جاده ای که مقبره کوروش کبیر در اون واقع شدیم برسیم. وقتی رسیدیم هنگام غروب بود و سایت رو بسته بودن اما مسئول سایت روی مارو زمین نینداخت و گذاشت نیم ساعتی بریم داخل.  

خیلی ذوق کردیم . دیدن آرامگاه کوروش بزرگ برای بار چهارم هنوز برام جذابیت داشت و تازگی . هوا داشت تاریک میشد و ما به ناچار برگشتیم تا فردا صبح بریم سر صبر سایت رو ببینیم.  

یه محوطه ای کنار ورودی پاسارگاد بود که برای پارکینگ ازش استفاده میکردن . همون جا چادر زدیم و شب رو موندیم. چون خیلی خسته بودیم بعد از شام مختصری از خستگی از هوش رفتیم.