گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

سفر به کویر مرنجاب (2)

همیشه خدا هست. 

در این قسمت سفرم به کویر مرنجاب می خواهم از یکی از الطاف خداوندی به ما انسانها اشاره کنم و اینکه ما نباید به سادگی از کناز نشانه هایی که خدا برای ما میگذارد بگذریم: 

کویر مرنجاب- کاروانسرای شاه عباسی- ۸ فروردین 1388 

کویر مرنجاب تشکیل شده از نمک و رمل ( تپه های شنی ) شاه عباس کبیر برای اینکه مسافران کویری که از سمت شرق ایران به اصفهان می آمدند با مشکل مواجه نشوند کاروانسرایی به همین نام در کنار قناتی در همان جا بنا می کند که از نظر معماری حائز اهمیت فراوان است. 

وقتی پس از طی 75 کیلومتر جاده شنی به کاروانسرا رسیدم با توجه به اینکه خیلی خسته بودم در یکی از اتاق های آن چادر زدم ( اتاق شماره 24) متولی کاروانسرا پسری بود به نام ظهیر  که اتفاقاً بسیار مهربان و خوش برخورد بود. یک ساعتی در همانجا استراحت کردم و بعد برای دیدن رمل ها به سمت آنها رفتم. چند عکس تهیه کردم و برگشتم .  

جلوی کاروانسرا نشسته بودم و غروب خورشید را تماشا میکردم و هم زمان به این فکر میکردم که فردا چگونه تمام این جاده شنی خسته کننده و طولانی را بروم و در دل از خدا خواستم با توجه به اینکه سفرم تمام شده کمکم کند تا برگردم.  

در همین حال در اوج تعجب مینی بوسی در 20 متری ام پارک کرد و باز در نهایت شگفتی دیدم سقف مین بوس پر است از دوچرخه و داخل آن پر از دوچرخه سوار. جلو رفته و سلام و احوالپرسی کردم و خودم را معرفی نمودم و آنها هم خودشان را معرفی کردند و وقتی از آنها درخواست یاری کردم در اوج مهربانی خودشان استقبال کرده و کلی از ما تعریف کردند و کلی محبت کرده و رایگان من را به تهران رساندند . از تجربیاتشان خیلی استفاده کردم. اسم باشگاهشان باشگاه بدنسازی دوچرخه سواری فرار بود.  

در مینی بوس به این فکر میکردم که  احتمال اینکه این دوستان را ببینم چقدر بود؟ 

اینکه من در زمانی که آنها آمدند در حال استراحت نباشم ! 

اینکه من در زمانی که آنها آمدند در رمل ها نباشم! 

اینکه  من در زمانی که آنها آمدند در چادر در حال درست کردن چای نباشم! 

اینکه اصلاً آنها از آن مسیر برگردند !  

اینکه آنها به تهران بروند!   

مطمئناً این یک شانس نبود ، یک اتفاق هم نبود. خدا در همه حال و همه جا بندگانش را دوست دارد. خدا همیشه ما انسانها را کمک می کند و ما اغلب اوقات آن را یک شانس یا یک اتفاق و تصادف تلقی می کنیم . همیشه خدا  هست.

  

سفر به کویر مرنجاب

سلام. این بار می خوام گزارش سفرم رو گزیده بگذارم تا لااقل اگه نتوانستم تمامش کنم یه چیزی از توش در بیار. عکس ها را هم به زودی میگذارم. آماده شدنش کمی وقت میبره.  

قم به کاشان: 7 فروردین 1388 

صبح بعد از یک خواب راحت بیدار شدم. نمازی خواندیم ، نان تازه و عسلی خوردیم و به راه افتادیم. تا جمکران عدالت همراه من بود. جمکران مثل همیشه شلوغ بود . برای زیارت فرصتی نبود. در همین جا بود که از عدالت خداحافظی کردم. به زودی دلتنگ دیدنش شدم و جاده مرا فرا خواند که بروم و آماده گذشتن شوم. جاده مثل همیشه زیبا بود و پر از رمز و راز . در مسیر 20 کیلومتری کاشان بودم که پلیسی که در حال ثبت سرعت بود صدایم کرد. جلوتر رفتم و روبوسی کردیم . مرد خوبی بود . جناب آقای رحیمی . بعد از کمی کپ و گفت متوجه شدم با جوان ترین پلیس ایران که اهل خلخال استان اردبیل است روبرو هستم . کلی حال کردم. با یکی که رکورد دار بود روبرو شده بودم و اگر میشد دوست داشتم امضاء بگیرم.  

مسیر قم به کاشان مسیر کم شیبی است و اکثر طول مسیر کفی با شیب به سمت کاشان است. در بیشتر راه سبزی و خرمی وجود دارد. آب هم هست . اما کمی شور . اصلاً هم قم و هم کاشان آب خوبی ندارند و تا حد ممکن آب را میخرند . ساعت 2 بعد از ظهر رسیدم کاشان . بر خلاف همیشه رفتم تربیت بدنی که شاید جا و مکانی به بنده بدهند که البته بسته بود. ناگهان چشمم افتاد به پارچه ای که روی آن نوشته بود « ستاد اسکان آموزش و پرورش »  پیش خودم گفتم یک سری بزنم شاید شد. سر زدم و البته به هدف خورد. شش هزار تومان دریافت کردند و یک اتاق در مدرسه آیت الله غروی به بنده دادند. جای خوبی بود. کلاس اول ابتدایی خانم شریف.  

خیلی حس خوبی به آدم میداد. رفتم به سالها قبل خودم و کلاس اول ابتدایی. آقای شاهمردی . مرد خوب دوران کودکی ام. خوشا به حال خانم شریف. عکس بچه ها هم روی دیوار بود. 

عصر برای دیدن آثار تاریخی شهر کاشان رفتم . خانه طباطبایی، تپه سیلک، خانه بروجردی و حمام سلطان امیراحمد. بسیار زیبا بودند. ( اطلاعات آنها را خواهم گذاشت) متاسفانه در هشتی منزل تاریخی بروجردی بودم که باطری دوربین تمام شد. شب ساعت 9.20 بعد از کمی خرید آذوقه و شام به مدرسه برگشتم. سرایدار مدرسه جناب آقای قدرت ا... محمدی محبت فراوان به بنده کردند. 

یزد استانی پر از شگفتی(۱)

سلام. این بار پس از چند هفته غیبت می خواهم گزارش سفر یزد رو که در تاریخ 17 و 18 و 19 و 20 دی ماه به استان یزد انجام دادیم رو بنویسم . البته این سفر به قدری خوب و ارزشمند بود که نمی شه به طور خلاصه نوشت . اما چه کنیم که فرصت برای نوشتن کمه . اما هر کدام از دوستان اگر مایل باشند می تونم متن کامل رو براشون بفرستم. 

در ابتدا ما چون فرصتمون برای سفر به این استان پر از شگفتی کم بود مجبور شدیم تا عقدا رو از اتوبوس استفاده کنیم  تا بیشتر وقتمون رو در استان یزد باشیم.   

شب ساعت 2 رسیدیم به عقدا و در کنار بخشداری این شهرستان چادر زدیم . شهر خیلی ساکت بود ، تنها مورد زمین سردی بود که روی آن چادر زده بودیم که نشد خوب بخوابیم.  

فردا به سمت غار اشکفت یزدان به راه افتادیم. این غار در 50-60 کیلومتری عقدا است که  البته بیشتر راه خاکی و صعب العبور بود. راه سنگینی برای دوچرخه است . در غار اشکفت یزدان به مدت 30 سال آتش مقدس نگهداری میشده که خاکسترهای موجود در آن به همین دلیل است. اکثر مردم محلی این غار را نمی شناسند. قبل از روستای هفتهر یک جاده که سمت چپ جاده آسفالته است و نشانه آن دو درخت خشکیده ابتدای آن است تنها راهنمای ماست وبعد 40 کیلومتر خاکی . غار در مکانی سخت و صعب العبور قرار دارد.   

دروازه عقدا کهن

 

داخل غار زیباست وپر است از خاکستر و چند تا حوض هم دارد. اما ما مجبور بودیم زود برگردیم. چون دیر شده بود و به شب بر میخوردیم. برگشتیم و حسابی کوبیده شدیم . 50 کیلومتر از مسیر را در شب رکاب زدیم که کاری بس خطرناک و البته غیر قابل اجتناب بود. شب ساعت 9 رسیدیم به اردکان و رفتیم منزل خانواده محترم سنایی که بسیار به ما لطف کردند. 

ادامه مطلب ...

بر فراز الیمستان- روستایی در مه

الیمستان 

 

 

 

فرهاد بر فراز- الیمستان 

 

سفر الیمستان از جمله سفرهایی بود که قلم برای نوشتن سفرنامه اش کم می آورد. اما چیزهایی مرقوم کردیم که انشا ا... خواهم نوشت.

 

همسفران ما- حسینیه الیمستان

  

از راست : خانم و آقای احمدی-  داریوش- مهدی- محمد - آرش- علی- زهرا - نسیم- مهسا- سارا- محدثه- ( محمد علی نیست و سعید هم عکاسه )

 

همسفران ما