گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

سفری به گلستان ایران (3)

صبح زود بیدار شدیم به سمت جنگل راه افتادیم. جنگل زیبای ابر.   

یک سری توشه برای ناهار خریدیم و به را افتادیم. جاده ای با شیب زیاد جلوی رویمان قرار گرفت که واقعاً نفس گیر بود . با توجه به اینکه جاده خاکی بود و باد مخالف هم داشتیم مشکل چند برابر شد. در طول مسیر تا به اینجا هیچگاه با همچین جاده ای برخورد نکرده بودیم ، حتی در بعضی قسمتها دوچرخه را دست گرفتیم.  

 

خستگی

 

اما وقتی کم کم به جنگل نزدیک شدیم خستگی از تنمان بیرون رفت. و متحیر اینهمه زیبایی شدیم. ضمن اینکه در ابتدای مسیر با دوست خوبی به نام محمد آقای غرقی آشنا شدیم. مردی شریف و بزرگوار..  زیبایی های جنگل وصف ناپذیر بود. از دور روستای افراتخته که از مرتفع ترین روستاهایی ایران است دیده می شد. 

ناهار را در یکی از زیباترین جنگل های ایران خوردیم. همه جا پر بود از گیاه و خزه . سبزی چشم را میزد. هول و حوش ساعت 4 بعد از ظهر به سمت روستای شیرین آباد که بعدها از شیرین ترین خاطرات ما شد حرکت کردیم. روستایی در قلب شالیزارها و جنگل ها . با مردمی خونگرم و پاک و مهمان نواز. در شیرین آباد برای تهیه نان رفتم و فرهاد هم برای خرید میوه و آذوقه خوراکی. در همین حین فرهاد با یکی از اهالی خوب این روستا به نام حسین آقای رنجبر دوست شد و ایشان از ما دعوت کردند تا شب را در کنار ایشان در کلبه چوبی داخل شالیزارشان بگذرانیم که البته بسیار بسیار خوش گذشت. یک شب رویایی در داخل کلبه ای چوبی در میان شالیزارها.  

 

شیرین آباد 

شب فرهاد برایمان روی آتش برنج درست کرد که خیلی خوشمزه و خوب هم درآمد. آن شب را با حسین خوش گذراندیم.

صبح زودتر ار بقیه بیدار شدم و چندتا عکس گرفتم. با توجه به اینکه شب قبل هم باران آمده بود هوا بسیار خوب و طبیعت صدچندان زیبا شده بود.  

بعد از اینکه بچه بیدار شدند همراه هم صبحانه خوردیم و بعد فراق و حالگیری و خداحافظی از حسین رنجبر گل.  

خواب در شالیزار 

 

از اینجا به بعد تا خود علی آباد جاده تبدیل شد به یک تابلوی نقاشی زیبا. این مناظری که می دیدیم و همه زیبایی ها ی بعد از آن شبیه یک پرتره زنده بودند. 

ساعت 12.30 رسیدیم به شهر علی آبد. جمعه بود و همه جا تعطیل...

 

ادامه دارد... 

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:09

سلام بر دو دوست عزیز

آرش و فرهاد

نمی دونم چطور لذت خود را از توصیفات زیباتون بیان کنم، مخصوصا لذت خوابی که در کلبه ی چوبی داشتید، مناظر زیبایی که دیده بودید، غذایی که فرهاد پخته بود و چایی که احتمالا خورده بودید، لذتی که بعد از سراشیبی بالا بهتون دست داده بود و و و . . .

علی پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 13:34 http://padmeh.blogfa.com/

سلام به بچه های گروه آنادانا
خسته نباشید
مطالب سایتتون رو مطالعه کردم و خیلی جالبه
من و یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم که سفرهای سایکتوریسمی رو آغاز کنیم
ولی هیچ اطلاعات و تجربه ای نداریم
میخواستم ببینم آیا برای شما امکان دارد در یکی از برنامه هاتون ما رو هم ببرید
خیلی خیلی ممنون

مهدی پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 19:08

سلام
میشه لطف کنید مشخصات دوچرخهاتون در وبلاگ قرار بدید
هیچ وقت شما از مسائل فنی مسیرتون نمیگید مثلا در طول مسیر با چه مشکلاتی مواجه شدید چندبار پنچر شدید و ...
سرازیری مسیر چقدر بود سربالایی مسیر چقدر بود و ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد